قصه تلخ جنگ
اوایل دی ماه ۱۴۰۳ است در حالت بین خواب و بیداری دارم این یادداشت را مینویسم . یکی از بهترین کتابهای ضد جنگ که سالها پیش خوانده بودم رمانی ست با عنوان
در جبهه غرب خبری نیست نویسنده کتاب اریش ماریا رمارک آلمانی ست که حکایت هفت سرباز
در جبهه را توصیف میکند . اهمیت کتاب علاوه بر پیام ضدیت با جنگ ملیت نویسنده است که اهل کشوری ست که آغازگر دو جنگ بزرگ اول و دوم جهانی بوده است
.
دراین قصه سرنوشت هفت سرباز آلمانی را دنبال میکنیم با آنها میخندیم ،عشق ورزی میکنیم اندوهگین میشویم گریه میکنیم و سرانجام با آنها میمیریم
.
این رمان به ما میگوید در جنگ همه قربانی هستیم بنابراین آغاز جنگ ورود به جهنمیست که پایانی ندارد. در توصیف شاعرانه کتاب آلتون جان خواننده شهیر بریتانیایی بر اساس این رمان ترانهای خوانده است بدین مضمون که
در جبهه غرب خبری نیست ،هیچ کس نمیبیند جوانی در خاک بیگانه خفته، هیچکس فرصت نمیکند کشتهای را خاک کند، سرزمینی که تخم جنگ در آن کاشته میشود و خون سربازی فرو میریزد هیچ درختی جوانه نخواهد زد علی
این نیز بگذرد
در این شب شنبه اول دی ماه ۱۴۰۳ بعد از احساس خستگی مفرط از منزل خارج شدم و تن را به پیاده روی پشت دیوار سپاه سپردم. باد سرد و آزار دهندهای ست اما به خستگی و تن آسایی ترجیح دارد گاهی علیرغم کج تابی زمانه میتوانی با ساده ترین چیزها یه اتفاق بهتر را برای خودت رقم بزنی و به تعبیری تا زندهای نباید تسلیم شد ، شده است با یک پیاده روی ساده
.
در ادامه آمدم و زیر طاق آسمان سرد شب اول دی برای زمانی چند بر روی نیمکت نشستم و به فضای یه قصه کوتاه نویسندگان و یه شعر شاعران رفتم این طور که وقت سپری میشود کلی احساس سود و ثمر عمر رفته میکنم
.
بهر جهت بهتر آنست که از لحظات زندگی تا عمر باقی ست به نحو درست استفاده شود تا بعد چه پیش اید مهم نیست و سپس به ستاره زهره نگریستم که درخشانتر از هر شب قلب آسمان را روشن کرده است و این نیز از فرصتهای پایان پاییز بی باران است و شروع زمستانی که مژده بخش سوته دلانی در آرزوی باد و باران
.
خوب میدانم زمین سرد و تشنه است و هزاران چرنده و پرنده در آرزوی قطرهای آب زیر بار و بنهای بیتوته کرده اند جدا از چوپانان و گله داران در صحرا که با یک فصل خشک رویاهایشان بر باد میرود و من همواره آرزو دارم که رویای هیچ جانداری در هستی برباد نرود علیرغم آنانکه سر در توهم اوهام و خیالات قدرت و قداست افکار واهی خویش دارند و مگر به نبود و نیستی غیر از خود نمیاندیشند در حالیکه ادبیات عرفانی و رندانه ما از مولانا تا حافظ در شعر و ابوسعید ابی الخیر و عین القضات همدانی به نثر همواره به غیر خود میاندیشند و خطاب به خطاط که بر حال و احوال هستی ناظر است و سه گونه خط نبشتی و آن خط که همه را به نیکی و نیکفرجامیطلب کند خط سوم است که خط اوست و خط یکم و دوم در دیده بینای وی مگر انحصار خودی و غیر خودی نخواهد دید چنین مباد
!.
این دی ماه نیز در گذر چهارمین سال رنج مضاعفی ست که از داغ فرزند میکشم اما پر پرواز همین آسمان پاک و ستاره روشن بالای سرم و درختان سبز و چمن آرایی اطرافم و صدای مستی آور وزقها کمک میکنند که هستی را با همه پستی و بلندیهایش همانگونه بپذیرم که هست و در خلوت دل خونین خویش زمزمه کنم این نیز بگذرد.....علی