سروده داغ
جگر سوز
نه لبخند آبی پیچکها دور تنه ی چناری پیر
نه عطر زنانگی معشوقهای پنهان
در غروب زمستانی دلگیر
هیچکدام مرا
رهسپار کوچههای شادی نخواهند کرد
.
انگار هزار و چهارصد و سه سال
داغ جگرسوزم
گداخته بر آتشی از برادههای آهن
علی