کتاب و کباب
تعطیلی امروز سه شنبه ۲۵ دیماه ۱۴۰۳ روبروی چراغ قرمز ایستاده بودم که طبق سنوات اخیر چند جوان خشک کن و دستمال بدست جهت تمیز کردن شیشه ماشین حاضر میشوند با شرمندگی و آزردگی که کاری از دستم ساخته نیست تشکر میکنم و بعد یکی از آن نوجوانان با چهره تکیده که ناشی از سیگار و مواد مخدر باید باشد آمد و گفت میشود سوار بشم میخواهم بروم به مادرم در قسمت دیگر شهر سر بزنم گقتم بفرما ، آمد و نشست . چراغ که سبز شد حرکت کردیم با سکوتی عمیق در بلوار بین شهری به راهم ادامه دادم تا نرسیده به یک سه راهی با صدای نسبتا بلند گفت آقا ببین تابلو زده کباب با پنجاه درصد تخفیف و من که قبلا تابلو را خوانده بودم با لبخندی آرام گفتم فکر کنم اشتباه خواندی باید کتاب باشد گفت آره درسته کجای دنیا کباب را با پنجاه درصد تخفیف میفروشند ؟ گفتم کسی زیاد کتاب را جدی نمیگیرد گفت آقا کتاب به چه درد میخوره و بعد کلی با هم در خصوص اشتباه خواندن کتاب و کباب خندیدیم
.
گفتم غروب سردی ست گفت آره خیلی سرده آدم خیلی زود گرسنه میشه گفتم معلوم است دلت کباب میخواست که کتاب را کباب خواندی و باز خندیدیم و من پیچیدم سمت سه راهی بعدی گفت آقا من پیاده میشم گفتم مگر دلت کباب نمیخواست سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت و من ادامه دادم خوب است برویم با هم یه دست کباب بخوریم تازه من هم از صبح تا حالا چیزی نخورده ام گفت نه مزاحم نمیشوم و رفتیم دو دست کباب کوبیده سفارش دادم .در چهره خسته اش رضایت عمیقی پیدا بود
.
شام امشب در کنار آن نوجوان خیلی چسبید برخاستیم که برویم گفت آقا خیلی لطف کردی، بقیه راه را پیاده میروم خونه مادرم همین نزدیکی ست گفتم میدانم ! و بعد سیگارش را روشن کرد و پکی عمیق زد و رفت ...
علی
حکایت دزدی امروز
امروز به تاریخ ۱۷ دی ماه ۱۴۰۳ سر ظهری پشت دیوار بیمارستان تامین اجتماعی دزدانی ناشی به کاهدان زدند زیرا تصور میکردند حداقل یه گوشی همراه دارم به بهانهای کنارم توقف کردند و پرسیدند ساعت داری آقا گفتم نه ساعت همراهم نیست گفتند خوب تلفن همراهت را بده گفتم متاسفانه همراهم نیست آن که پشت ترک موتورسیکلت بود چند قدمیآمد جلو و خنجر کوچکی را از جیب کاپشنش بیرون کشید که تیغی بر پیراهنم بکشد بعد پشیمان شد و پشت ترک نشست و به همراه دوستش دور شدند فکر کنم از موی سفیدم خجالت کشیدند اما خوب گفتم مروری کرده باشم بر دزدیهای کوچک و بزرگی که شاهد بودم از دزدیدن دوچرخه ام در کوچه پس کوچههای مشهد تا دوچرخه فرزندم از درب منزل که هر چه دویدم به دزدک نرسیدم و بعد قاپیدن تلفن همراه مردم در چهار راه فاطمی تهران تا مدرسهای که روبروی آپارتمان خانه فرزندم بوده و فریاد و استغاثه کسانی که همه خاطراتشان در همان گوشی بوده و بعد در چند روز اخیر شاهد دزد نوجوانی بودم که موتوسیکلت پیرمردی را از کنار مغازه برداشت و بسرعت در خیابان اصلی متواری شد . بیچاره صاحب موتور داشت توی سر میزد و نوجوان دزد در حال پرواز بود
.
با دیدن همین تجربهها سر ظهری که دارم میروم پیاده روی نه ساعت را که یادگاری فرزندم بمناسبت تولدم بوده را با خودم میبرم و نه تلفن همراهم را مگر یک کتاب که زیر بغلم میگیرم و شروع به قدم زدن میکنم . یقین دارم کسی برای کتاب و کتاب خوان تره خرد نمیکند و دیگر اینکه علیرغم همه این تخم مرغ دزدیها که شاهد بوده ام اما هیچکس به پای شتر دزدی چون خاوری مدیر عامل اسبق بانک ملی ایران و هموزنهای متعدد و متنوع چون ایشان نمیرسد که در عالم دزدی برندی ست برای خودش.و سعدی علیه الرحمه میفرماید
....
ببری مال مسلمان چو برند مالت را
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست
علی
سرمایه داران جهان متحد شوید
یادش بخیر از اواسط قرن نوزده میلادی
مانیفست و بیانیه ای از یک شخص انسان دوست زیر چتر فلسفه آلمانی منتشر شد بدین مضمون که کارگران جهان متحد شوید و بعد ادامه داد که کارگران اندکی از زحتمکشانند پس بیاییم و بنویسیم زحمتکشان جهان متحد شوید برای اینکه جهان عادلانهای بسازیم و خلاصه جسم و جان و خان و مانش را در این راه به ودیعه گذاشت
.
اما اینک که این یادداشت را مینویسم یعنی یادی از آن بیانیه در سال ۱۸۴۸ و ماجرای کمون پاریس نزدیک به یکصد و هفتاد سال میگذرد. و بعلاوه از فلسفه انقلابی و عدالت خواهانه علیرغم ارادهای که در بانیان اولیه بود اما آبی برای زحمتکشان در آن دیگ نجوشید و هیچ اتفاق خوش آیندی رقم نخورد تا رسیده ایم به ربع پایانی قرن ۲۱ میلادی و حالا
شعار روز دنیا شده است که راستها و سرمایه داران جهان متحد شوید برای خوردن اندک قوتی و نانی اگر بر روی زمین مانده باشد و من شخصا فکر میکنم عناصر قدرت و ثروت با هر دوز و کلکی شده زودتر همدیگر را پیدا میکنند و آتش کینه به جان بیچارگان میزنند . و در آخر میرسم به قسمت پایانی از یک شعر بلند شارل بودلر فرانسوی که سرود من بر سرنوشت پلیدترین حیوانات رشک میبرم زیرا همواره میتوانند کلاف پیچیده روزگار را به نفع خود گشوده و مصادره نمایند.
علی