لبخند و بوسه
کاش چناری باشم
پر از برگ و بار تازه
تا از میان شاخههایم
پنجرهای بسازند کلاغان و گنجشکان
برای لبخند صبح خورشید
بوسه شب مهتاب در آسمان بهاری
و تماشا کنند از دور
کلاغان و گنجشکان
دلتنگیهای آدمیرا
بی آنکه خودشان عادتِ دلتنگی باشند
علی
گل رُز
هیچ روزی تکرار نمیشود
دو شب شبیه ِ هم نیستند
دوبوسه یکی نیستند
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست
دیروز ، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم، که انگار گل رُزی از پنجرهای باز
به اتاق افتاده باشد
.
دیشب خوابت را دیدم فرزندم
در یک پمپ بنزین بین راهی بودیم
بعد پیاده شدی که بروی
مثل گلبرگهای
گل رُزبا نسیم
گفتم برو فرزندم
حالا مجبورم فقط با خاطراتت زندگی کنم
همسرایی با شیمبورسکا....علی